خب من همیشه قبل از بارداری فکر میکردم اگر زنی قبل از باردار شدن آمادگیهای ذهنی و روانی و حتی جسمی داشته باشه احتمالا بارداری خوبی خواهد داشت. مثلا مهمترینش این هست که دوست داشته باشد بچهای داشته باشد و با اختیار خود تصمیم به بارداری بگیرد. من با انتخاب خودم و نظر مثبت همسرجان تصمیم به بارداری گرفتم جدا از اینکه سه ماه قبل از بارداری سعی کردم تمام چکابها و آزمایشهای لازمه را انجام دهم و در این مدت از لحاظ تغذیه هم رژیم مناسبی را برای خودم و همسر برنامهریزی کردم. قبلش هم با کلی دوست و آشنا که تجربه بارداری داشتند صحبت کردم و مطالعات زیادی هم درباره قبل و حین و بعد از بارداری داشتم. و خیلی از وبلاگهای مادرانه را که تجربهی دوره بارداری و زایمانشان را هم نوشته بودند دنبال میکردم. یک چیز مشترکی در همه این گفتوگوها و شنیدهها و خواندهها بود آن هم تجربهی شیرینی که سراغ یک زن پس از بارداری و به دنیا آوردن بچه خواهد آمد. تجربهی شیرینی که همگی از آن به خوبی و زیبایی یاد میکردند و از دورهی جدیدی از زندگی زن و مرد حرف میزدند و حتی این را گوشزد میکردند که حسرت این دوران را میخورید و از اینکه زودتر اقدام نکردهاید خودتان را سرزنش میکنید. همه این حرفها من را مطمئنتر میکرد و به فرداهای خوش امیدوارتر میکرد.
حالا چهار ماه از بارداریم میگذرد و نقش مادری دارد کمکم بر روح و جسمم ظاهر میشود. مادرِِ دانشجوی شاغلی هستم همینک که به غیر از مراقبت از خود و بچهام باید به کلاسهای دانشگاه و اوضاع پایاننامه و مسائل محیط کاریام هم رسیدگی کنم و برای هر کدام برنامهریزی داشته باشم.
من همینجا اعتراف میکنم که تصور غلطی از دوران بارداری داشتم. تصوری که خیال میکردم در دورهی بارداری هم مثل سابق میتوانم به امورم رسیدگی کنم و کارهای همیشگیام را هم انجام دهم. در هیچ کدام از مطالعات و گفتوگوها و چکابهای قبل از بارداری کسی برایم از سختیهای جسمی و روحی این دوران حرفی نزده بود، کسی نگفته بود که دیگر آدم سابق نخواهی بود. من حتی برای ده دقیقه هم نمیتوانم سرپا بایستم و سر کلاسهایم کمی که میایستم و راه میروم باید به سرعت بنشینم یا مثل سابق خواب راحت و یکسرهای را ندارم. پوست صورتم، موهای سرم، پاهایم هیچ کدام عین سابق نیستن. مثل سابق خودکنترلی و آرامشی که داشتم را ندارم و زود عصبانی میشوم. حوصله دست گرفتن یک کتاب و خواندن یک مقاله را ندارم و بعد از خواندن چند صفحه زود خسته میشوم و دچار سردرد میشوم. به راحتی نمیتوانم خم و راست شوم وحتی تصور اینکه روزی تغییر حالت خواب از پهلوی راست به چپ سخت شود باورش برایم غیرممکن بود. یک لحظه ممکن است همه چیز در خانه برایم وحشتناک و تنفرآمیز شود و روز دیگری ممکن است هیچ چیزی از این تنفر به یادم نماند. مثل سابق هر چیزی نمیتوانم بخورم و حتی محبوبترین خوراکیهایم و ممکن است خیلی از بوها من را به مرز جنون بکشاند، حتی دستشویی و حمام رفتن برایم سختترین کار دنیاست و هرجایی میروم باید مراقب باشم ویروس، میکروب و یا آلودگیهای در کمین به سراغم نیایند. این روزها من با پدیدهی عجیب و غریبی روبهرو شدهام که اصلا درکی از آن نداشته و کمکم باید خودم را با آن مانوس و حتی با آن به خوبی کنار بیایم وگرنه کلاهم پس معرکه ست. هر لحظه ممکن است درونم اتفاقی بیفتد که خوشایند یا ناخوشایند باشد و من باید آرامشم را حفظ کنم و هرگز استرس به خودم راه ندهم. در وبلاگها،کتابها و سایتها و تجربه زیستهی آدمها خبری از چیزهای ناخوشایند و احوالات سخت دوران بارداری نیست و همگی از خوشی و خوشحالی و حس شیرین آن برایتان میگویند. با وجود همه آمادگیها و مطالعاتم قبل از بارداری، بارداری برایم امر ناشناختهای ست که حالا باید به این ناشناختگی و تحولاتش دست دوستی هم بدهم و خودم را بیش از پیش آماده کنم. وقتی به دخترم فکر میکنم دلم غنج میرود و خیال و آرزوهایم تا کجاها که نمیرود اما بخش سخت دوران بارداری را هم باید بپذیرم و برایش فکری کرد. بارداری همانقدر که میتواند شیرین باشد به همان اندازه هم میتواند سخت باشد. بارداری درست مثل هندوانه در بستهای ست که نمیدانیچه چیزی در انتظارت است. به قول همسر جان باید به خودم مدام یادآوری کنم که من الان مادرم و مهمترین نقشم هم همین است پس بقیه چیزها را بیخیال میشوم. یعنی اگر شد بهشان رسیدگی میکنم و اگر هم نشد استرس و اضطرابش را فراموش میکنم و رگ بیخیالیم را نشانش میدهم.
پ.ن۱: با امروز که دانشگاه نرفتم سه غیبت مجازم در همه کلاسهایم تمام شد. حالا چطور این بیخیالی را به استادانم نشان دهم؟! :)
پ.ن۲: برای کم شدن سختیهای جسمی و روحی این دوران امروز وقت مشاوره برای رفتن به کلاسهای یوگا و شنا و مراقبتهای بارداری گرفتم. متناسب با وضعیت هر مادر کلاسهایی را برایش برنامه ریزی میکنند.
- ۰ نظر
- ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۷:۳۸