فرازش

روزمره‌گی‌های آدمی که دلش می‌خواست یک روز دل همه‌ی آدم‌ها را به دست بیاورد

فرازش

روزمره‌گی‌های آدمی که دلش می‌خواست یک روز دل همه‌ی آدم‌ها را به دست بیاورد

فرازش

فرازش به معنی صعود است. در نجوم به نقطه‌ای که مدار حرکت یک ستاره در موقع حرکت به سمت شمال، استوا را قطع می‌کند گره فرازشی یا گره صعودی می‌گویند. دوست دارم آن لحظه‌ی ناب فرازش را در زندگی‌ام تجربه کنم. گره‌های ذهنی‌م را یکی‌یکی باز کنم و ازشان رد شوم و صعود کنم؛ صعودی بی‌بازگشت.

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

برای نورای عزیزم

این چند وقته مطالب زیادی درباره این خوانده‌ام که جنین بعد از چهارماهگی کاملا هوشیار و آگاه است و همه چیز را می‌شنود و یکی از بهترین صداهایی که با آن عمیقا ارتباط برقرار می‌کند و احساس نزدیکی و امنیت می‌کند صدای مادر است. به صدای مادر کاملا گوش می‌دهد و در ماه‌های بالاتر با ضربه‌ زدن‌ها و تکان‌هایش به آن واکنش هم نشان‌ می‌دهد،‌ به همین خاطر توصیه شده برایش موسیقی زیاد پخش کنید و حتی مادر شعر و یا لالایی مخصوصی را مدام برایش بخواند که از صدای مادر و آن شعر هم آرام می‌شود و هم به علت تکرار زیاد در دوره جنینی حتی بعد از تولد هم به آن واکنش‌های مثبت نشان خواهد داد.

این چند روزه به این فکر می‌کردم کاش شاعر بودم و خودم شعری برایت می‌گفتم و شعری برای تو،‌ اما چه کنم که شاعر نیستم و بی‌بهره از زبان شعری. این چند روز به شعر زیبایی از استاد محمد علی بهمنی رسیدم که شرح حال ا‌ست و محرمی ست بین من و تو، ‌از صبح ورد زبانم است مدام برایت می‌خوانم :

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست                                 محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
                              که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
                                    غزل تو ست که در قولی از آن، اما نیست
تو چه رازی که به هر شیوه تو را می جویم
                              تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب که آرام تر از پلک ، تو را می بندم
                                   در دلم طاقت دیدار تو ، تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
                                   از تو گر موج نگیرد ، به خدا دریا نیست
من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
                                     این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست

البته این غزل با صدای علیرضا قربانی شنیدتی‌تر است.

  • مهسا قربانی

بیست و سه آبان - نوزده هفته و پنج روز

 در چند روز گذشته دردهای شدید را در ناحیه پشت و کمر تجربه کردم و حسابی ترسیده بودم که نکند اتفاق وحشتناکی دارد می‌افتد و من از آن بی‌اطلاعم. چند شب پشت هم از درد خوابم نمی‌برد. جوری که دو شب پیش نشستم به گریه و به این فکر کردم که اگر از دستت بدهم چه بلایی سر من می‌آید. دیروز رفتم دکتر و همه حالت‌هایم را برایش شرح دادم و گفت تو حالت خوب است و بارداری عادی را داری و خبری از خطر و مشکل نیست. حتی تو را هم در سونوگرافی دیدیم و حالت خوب بود و داشتی انگشصت شصتت را با ولع کامل می‌خوردی. خداروشکر

ولی این چند روزه مدام دارم به این فکر می‌کنم که هر چه زندگی می‌گذرد همانقدرکه ممکن است برای ما شیرین‌تر شود،  سخت‌تر هم می‌شود،‌ حالا آزمایش‌های الهی جدیدی هم در انتظار ماست. و این آیه را چندباری زیر لب خواندم:

وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ؛ و بدانید که اموال و فرزندان شما وسیله آزمایش (شما) هستند و خداست که نزد او پاداشى بزرگ است.

  • مهسا قربانی
هندوانه در بسته

خب من همیشه قبل از بارداری فکر می‌کردم اگر زنی قبل از باردار شدن آمادگی‌های ذهنی و روانی و حتی جسمی داشته باشه احتمالا بارداری خوبی خواهد داشت. مثلا مهم‌ترینش این هست که دوست داشته باشد بچه‌ای داشته باشد و با اختیار خود تصمیم به بارداری بگیرد. من با انتخاب خودم و نظر مثبت همسرجان تصمیم به بارداری گرفتم جدا از اینکه سه ماه قبل از بارداری سعی کردم تمام چکاب‌ها و آزمایش‌های لازمه را انجام دهم و در این مدت از لحاظ تغذیه هم رژیم مناسبی را برای خودم و همسر برنامه‌ریزی کردم. قبلش هم با کلی دوست و آشنا که تجربه بارداری داشتند صحبت کردم و مطالعات زیادی هم درباره قبل و حین و بعد از بارداری داشتم. و خیلی از وبلاگ‌های مادرانه را که تجربه‌ی دوره بارداری و زایمان‌شان را هم نوشته بودند دنبال می‌کردم. یک چیز مشترکی در همه این‌ گفت‌وگوها و شنیده‌ها و خوانده‌ها بود آن هم تجربه‌ی شیرینی که سراغ یک زن پس از بارداری و به دنیا آوردن بچه خواهد آمد. تجربه‌ی شیرینی که همگی از آن به خوبی و زیبایی یاد می‌کردند و از دوره‌ی جدیدی از زندگی زن و مرد حرف می‌زدند و حتی این را گوشزد می‌کردند که حسرت این دوران را می‌خورید و از اینکه زودتر اقدام نکرده‌اید خودتان را سرزنش می‌کنید. همه این حرف‌ها من را مطمئن‌تر می‌کرد و به فرداهای خوش امیدوارتر می‌کرد.

حالا چهار ماه از بارداری‌م می‌گذرد و نقش مادری دارد کم‌کم بر روح و جسمم ظاهر می‌شود. مادرِِ دانشجوی شاغلی هستم همینک که به غیر از مراقبت از خود و بچه‌ام باید به کلاس‌های دانشگاه و اوضاع پایان‌نامه و مسائل محیط کاری‌ام هم رسیدگی کنم و برای هر کدام برنامه‌ریزی داشته باشم.

من همینجا اعتراف می‌کنم که تصور غلطی از دوران بارداری داشتم. تصوری که خیال می‌کردم در دوره‌ی بارداری هم مثل سابق می‌توانم به امورم رسیدگی کنم و کارهای همیشگی‌ام را هم انجام دهم. در هیچ کدام از مطالعات و گفت‌وگوها و چکاب‌های قبل از بارداری کسی برایم از سختی‌های جسمی و روحی این دوران حرفی نزده بود، کسی نگفته بود که دیگر آدم سابق نخواهی بود. من حتی برای ده دقیقه هم نمی‌توانم سرپا بایستم و سر کلاس‌هایم کمی که می‌ایستم و راه می‌روم باید به سرعت بنشینم یا مثل سابق خواب راحت و یک‌سره‌ای را ندارم. پوست صورتم، موهای سرم، پاهایم هیچ‌ کدام عین سابق نیستن. مثل سابق خودکنترلی و آرامشی که داشتم را ندارم و زود عصبانی می‌شوم. حوصله دست گرفتن یک کتاب و خواندن یک مقاله را ندارم و بعد از خواندن چند صفحه زود خسته می‌شوم و دچار سردرد می‌شوم. به راحتی نمی‌توانم خم و راست شوم وحتی تصور اینکه روزی تغییر حالت خواب از پهلوی راست به چپ سخت شود باورش برایم غیرممکن بود. یک لحظه ممکن است همه چیز در خانه برایم وحشتناک و تنفرآمیز شود و روز دیگری ممکن است هیچ چیزی از این تنفر به یادم نماند. مثل سابق هر چیزی نمی‌توانم بخورم و حتی محبوب‌ترین خوراکی‌هایم و ممکن است خیلی از بوها من را به مرز جنون بکشاند، حتی دستشویی و حمام رفتن برایم سخت‌ترین کار دنیاست و هرجایی می‌روم باید مراقب باشم ویروس، میکروب و یا آلودگی‌های در کمین به سراغم نیایند. این روزها من با پدیده‌ی عجیب و غریبی روبه‌رو شده‌ام که اصلا درکی از آن نداشته و کم‌کم باید خودم را با آن مانوس و حتی با آن به خوبی کنار بیایم وگرنه کلاهم پس معرکه ست. هر لحظه ممکن است درونم اتفاقی بیفتد که خوشایند یا ناخوشایند باشد و من باید آرامشم را حفظ کنم و هرگز استرس به خودم راه ندهم. در وبلاگ‌ها،‌کتاب‌ها و سایت‌ها و تجربه زیسته‌ی آدم‌ها خبری از چیز‌های ناخوشایند و احوالات سخت دوران بارداری نیست و همگی از خوشی و خوشحالی و حس شیرین آن برایتان‌ می‌گویند. با وجود همه آمادگی‌ها و مطالعاتم قبل از بارداری،‌ بارداری برایم امر ناشناخته‌ای ست که حالا باید به این ناشناختگی و تحولاتش دست دوستی هم بدهم و خودم را بیش از پیش آماده کنم. وقتی به دخترم فکر می‌کنم دلم غنج می‌رود و خیال و آرزو‌هایم تا کجاها که نمی‌رود اما بخش سخت دوران بارداری را هم باید بپذیرم و برایش فکری کرد. بارداری همانقدر که می‌تواند شیرین باشد به همان اندازه هم می‌تواند سخت باشد. بارداری درست مثل هندوانه در بسته‌ای ست که نمی‌دانی‌چه چیزی در انتظارت است. به قول همسر جان باید به خودم مدام یادآوری کنم که من الان مادرم و مهم‌ترین نقشم هم همین است پس بقیه چیزها را بی‌خیال می‌شوم. یعنی اگر شد بهشان رسیدگی می‌کنم و اگر هم نشد استرس و اضطرابش را فراموش می‌کنم و رگ بی‌خیالی‌م را نشانش‌ می‌دهم.

پ.ن۱: با امروز که دانشگاه نرفتم سه غیبت مجازم در همه کلاس‌هایم تمام شد. حالا چطور این بی‌خیالی را به استادانم نشان دهم؟! :)

پ.ن۲: برای کم شدن سختی‌های جسمی و روحی این دوران امروز وقت مشاوره برای رفتن به کلاس‌های یوگا و شنا و مراقبت‌های بارداری گرفتم. متناسب با وضعیت هر مادر کلاس‌هایی را برایش برنامه ریزی می‌کنند. 
  • مهسا قربانی

بذرِ حساسیت و دغدغه‌مندی‌مان دارد خشک می‌شود

صبح همان شبی که ماجرای سعید طوسی را در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی دیدم و خواندم و شنیدم،‌ یکی از همکارانم در مدرسه از من درباره‌ی چند و چون ماجرا سوال کرد و خواست برایش بیش‌تر توضیح دهم، در خلال حرف‌هایمان بود که دوست دیگرم که از موضوع گفت‌وگوهایمان مطلع شد با ناراحتی و دستپاچگی از من می‌خواست که شایعه نکنم و درباره‌اش حرف نزنم و چرا از چیزی که مطمئن نیستم می‌گویم. حرف‌های رد و بدل شده‌ی ما و اینکه من چه گفتم و او چه گفت بماند. بعد از آن واکنش‌ِ تند بود که دیگر حرف‌ش را نزدم و سکوت کردم اما هر روز سند و نامه و اظهار نظر جدیدی درباره‌اش می‌خواندم و می‌شنیدم اما باز حرفی نمی‌زدم. گویی مهر سکوتی بر لبم زده‌اند.

این چند وقت اخیر جک‌ها و عکس‌ها با کپشن‌های طنزگونه‌ در شبکه‌ها و کانال‌های مختلفی که عضویت داشتم می‌دیدم، ‌آنقدری زیاد بودند که دیگر خنده‌دار نبود،  بیشتر ترسناک  بودند. این حجم از مسخرگی و لودگی، در واکنش  به این خبر در روزهای بعدش برایم بی‌سابقه و هولناک بود. بعدتر وقتی بیشتر فکر کردم یادم افتاد قبلا هم درباره خیلی از اتفاقات و ماجراهای هولناک‌تر دیگری هم همین قدر استعداد ِطنازی و بذله‌گویی را از خودمان نشان داده بودیم. درباره ماجرای یاشار سلطانی، قناعتیِ شورای شهر،‌ واگذاری املاک شهرداری و قالیباف، فیش‌های حقوقی، اسید‌پاشی دختران اصفهان، اختلاس‌های هشت هزار و سه هزار میلیاردی،‌گم شدن دکل‌ نفتی، تبرئه و نامه عذرخواهی مرتضوی، ماجرای لغو کنسرت‌ها و ...       

ما در برابر این اتفاقات عجیب و غریب به جای نشان دادن واکنش‌های عجیب و غریب و اعتراض و ناراحتی جوک می‌سازیم و می‌خندیم،‌ حتی همدیگر را دعوت به سکوت و خفه شدن می‌کنیم. این اگر از بی‌تفاوتی‌مان نشئت نگرفته از چه می‌تواند باشد پس. بی‌تفاوتی‌ای که با مسخره و به مضحکه کشاندن این اتفاقات راه را برای هرگونه اعتراض مدنی و پی‌گیری‌های حقوقی و قضایی و در نهایت مسکوت ماندن پروند‌ه‌ها بیش‌از پیش هموارتر می‌کند. این هیاهو در قالب جُک و طنز و لودگی باعث می‌شود خشم و اعتراض‌مان کور شود و به راحتی از کنار ماجراها بگذریم بعد از مدتی هم دیگر خبری از عواقب ماجرا و پیگیری‌هایش نیست. دیگر حتی رسانه‌ها هم فراموشش می‌کنند چه برسد به مردم‌مان.

دیروز بحثی سر یکی از کلاس‌هایم شد. درباره تبعیض‌های قومیتی و نگاه‌های تحقیرآمیزی که به قومیت‌های مختلف داریم و این نگاه‌ها را در قالب جوک‌ها منتشر می‌کنیم. همانجا بود که به بچه‌ها گفتم انگار یاد گرفته‌ایم همه چیز و همه کس را مسخره کنیم و شکاف‌های بین خودمان را بیشتر و بیشتر کنیم. در پس این شکاف‌ها آیا حرکت‌های دسته‌جمعی و هماهنگ بر سر موضوعات و مسائل مختلف شکل می‌گیرد؟ آیا می‌شود برای حق آزادی‌های مدنی،‌ رفع تبعیض‌های جنسیتی و قومیتی، عدالت، از بین بردن فقر و انواع درد‌های اجتماعی‌مان تلاش دست‌جمعی کنیم؟!

  • مهسا قربانی