دستهای مامانها جادو میکند
چند روز پیش نورا را برده بودم دکتر برای همین چکابهای ماهانه و قد و وزن. تنها رفته بودم و برای اینکه اگر نشستنمان در مطب طولانی شد خودم و نورا اذیت نشویم، کالسکهاش را هم برده بودم. موقع برگشت اسنپ گرفتم، نورا در بغلم خوابید.
دمدمای رسیدن و پیاده شدنمان بود، با خودم فکر میکردم چطور پیاده شم که هم نورا بیدار نشود و هم کالسکه را با خودم از پنج پلهی ورودی ساختمان بالاببرم. یکهو به خودم آمدم که دیدم جلوی در هستیم.کوله پشتیام را انداختم و سر نورا را با احتیاط روی شانهام گذاشتم و در ماشین را باز کردم و با یک دست نورا را بغل گرفتم و با دست دیگهام کالسکه را برداشتم. جلوی درِ بستهی خانه بودم و هر دو تا دستم پر. یک دست دیگهام می خواستم تا کلید را از کولهام بردارد و در را باز کند. با هر زحمتی بود در را باز کردم و پلهها را با کالسکه و نورای خوابیده بر شانهام رفتیم. دستانم درد میکرد باید نورا را به تختش میرساندم. یه لحظه خیال کردم حتما جادو جنبلی چیزی کردم تا اینجا رسیدیم.
خیلی وقتها وقتی نورا را در بغل دارم آشپزی میکنم، غذا میخورم، نمازهایم را هم با نورا میخوانم، خیال میکند بازی است و وقتی چادر میپوشم بدوبدو میآید بغلم. بیشتر وقتها دستهایم کم میآید، آخر دو تا دست برای ما مامانها خیلی کم است. مامانها باید دستهای بیشتری داشتند. مثلا یک امکانی بود که وقتی مادر میشوی آپشن دست سوم خودبه خود فعال میشد.
اینجور موقعها همیشه یاد دستهای زحمتکشیدهی مادرم میافتم. مادرم حتما وردی، ذکری یا چیزی بلد بود که این همه با دستهایش جادو میکرد همزمان چندتا بچهی قد و نیمقد نگه میداشت و تربیت میکرد و هم آشپزی و خانهداری و هم همیشه مهمانداری .
شاید بخاطر همین است که توصیهی زیاد شده دست مادرهایتان را زیاد ببوسید.
- ۹۶/۰۹/۱۵