امسال شاگردی دارم به اسم روشنا، دختر محجبهای که از همان روز اول نحوه پوشیدن مقنعه و اسمش وقتی بحث ( آیا اهمیت دارد اسممان چه باشد؟) را در کلاس مطرح کردم و دربارهاش با بچهها گفتوگو کردیم و درباره نحوهی انتخاب اسم خودش و خواهرانش حرف زد، توجهم را جلب کرد. (شکوفا و درخشا اسم خواهرانش بود) چند روز قبل همایش روز جهانی فلسفه در دانشگاه تربیتمدرس برگزار شد من از دو تا از شاگردانم که عکاسی میدانستند خواستم که بیایند و عکاسی مراسم را بر عهده بگیرند. یکیشان همین روشنا بود البته خودش داوطلب شد. شب قبل مراسم با مادرش حرف میزدم، از من دربارهی برنامهها و سخنرانیهای همایش اطلاعات خواست، گفتم خبری ندارم و من در همایش کارهای نیستم و همسرم در آنجا مشغول تحصیل فلسفه ست. پشت گوشی به من گفت که خودش فلسفه خوانده و همسرش یعنی بابای روشنا هم جامعهشناسی خوانده و چه حسن تصادفی و اینکه عجب است که فیلسوفان و جامعهشناسان هیچ وقت روابط مسالمتآمیزی با هم نداشتند. من هم در جواب گفتم خب خداروشکر این حرفها شایعهای بیش نیست و دو تا مثال نقضش هم پیدا شده (یکی ما و یکی هم شما) و با خندههایش تایید میکرد حرفم را.
بعد از برگشت از همایش به همسر میگفتم خیلی از روشنا خوشم میآید، معلوم است خیلی خوب تربیت شده. دختر فهمیده و مسئولیتپذیر و دلسوز و مهربان و کاربلدی ست که تو با خیال راحت میتوانی کار را بهش بسپاری و این همه صفات خوب در این بچه جمع شده است و همسر هم تایید میکرد و میگفت خوبیش هم به این است که با همه اینها شوق و شور بچگیاش را هم دارد.
دیروز خسته از درِ مدرسه بیرون زدم و به خیابان سربالایی شیراز فکر میکردم که باید با این سرعت کندِ من ده دقیقهای بروم تا به همت برسم که روشنا صدایم زد که خانم بیایید با ما بروید گفتم تو که هنوز اینجایی مگر سرویسی نیستی؟ گفت نه مادرم آمده دنبالم و شما هم با ما باشید تا یک مسیری با هم برویم پیاده سختتان است. گفتم نه عزیزم هوا خوبه و پیاده رفتن را الان ترجیح میدهم، نگران من نباش. رفت و من هم رفتم و تمام مدت به روشنا فکر میکردم به اینکه با این سن کمش چقدر حُسن دارد و خب این اگر از تربیت خوبش نباشد پس از چیست؟ به خودم امیدواری میدادم که دختر ما هم حتما مثل روشنا میشود، خب از یک مامان نیمچه جامعهشناسی خوانده و یک بابای دو نیمچه فلسفه خوانده مثل مامان و بابای روشنا یک همچین دختری هم برمیآید دیگر، از قضا مادر و پدر هر دو (روشنا و نورا) هم معلم :)
پ.ن: لطفا الان در حال ما نزنید که اوف چقدر خودتان را
تحویل گرفتید و اینا، خودم میدانم که خودتحویلگیری ست. پس بگذارید با تحویلش خوش
باشیم و شما هم خیال کنید این اسمش تحویل نیست.
پ.ن بعدی: ارادتمان به این دختر بیشتر هم شد وقتی فهمیدم پدرش یکی از استادان دانشگاهمان است و من با اینکه کلاسی با او نداشتم اما از اخلاق و سوادش تعریف زیادی شنیدهام. ترم آخر بودم که به دانشگاهمان آمد.
- ۰ نظر
- ۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۴:۱۵