فرازش

روزمره‌گی‌های آدمی که دلش می‌خواست یک روز دل همه‌ی آدم‌ها را به دست بیاورد

فرازش

روزمره‌گی‌های آدمی که دلش می‌خواست یک روز دل همه‌ی آدم‌ها را به دست بیاورد

فرازش

فرازش به معنی صعود است. در نجوم به نقطه‌ای که مدار حرکت یک ستاره در موقع حرکت به سمت شمال، استوا را قطع می‌کند گره فرازشی یا گره صعودی می‌گویند. دوست دارم آن لحظه‌ی ناب فرازش را در زندگی‌ام تجربه کنم. گره‌های ذهنی‌م را یکی‌یکی باز کنم و ازشان رد شوم و صعود کنم؛ صعودی بی‌بازگشت.

با زنان باردار همچون کودکان و نوزادان در دادن خوراکی‌ها مهربان باشید:)

یکی از شیرین‌ترین و در عین حال سخت‌ترین قسمت‌های دوران بارداری،‌ قسمت ویارهای‌ آن است. البته ویارهایی از جنس خوراکیجات. چه شب‌ها و روزهایی را با فکر کردن به خوراکی‌ها و غذاها گذراندم و صبح را سحر کردم و خوابشان را می‌دیدم.

در ماه‌های اول بخاطر حالت تهوع‌های مدام،‌ چیزی نمی‌توانستم بخورم و تنها چیزی که فقط دوست داشتم بخورم پرتغال بود، پرتغالی که در ماه تیر و مرداد به ندرت پیدا می‌شود و من که یک‌‌دانه هم پیدا نکردم. جاهایی هم ‌آدرس دادند اما پای رفتنی نبود از بس دور بودند،‌ فقط دلم پرتغال می‌خواست و زمین و زمان را فحش می‌دادم که چرا الان فصل پرتغال نیست. یادم است با تنها چیزی که اندکی آرام می‌شدم برگ‌های درخت پرتغال خانه مادرم بود که مشتی از آن همیشه در کیفم پیدا می‌شد و اواخر شهریور هم که خود پرتغال‌های نارس‌ِ سبز درخت خانه همگی محکوم به نابودی و نرسیدن می‌شدند. هر دفعه می‌رفتم یکی را می‌کندم و با ناخن انقدر می خراشیدم تا بویش بلند شود بلکه ویار ما کمی فروبنشیند. ‌تا سه ماه اول شب‌ها من بدون پرتغال نارس و برگ‌های درخت پرتغال خوابم نمی‌برد از بس آن‌ها را به دماغم می‌چسباندم و با همکاری هم- دماغ من و پرتغال‌های سبز کوچکِ‌کال-  تا عمق متکا فرو می‌رفتیم تا حالت تهوع‌م کمی بهتر شود و خوابم ببرد. فصل پرتغال که آمد با خوردن چندتایی پرتغال به راحتی از سرم افتاد :/

در سه ماهه اول و چهار ماهگی فقط میلم به کباب و قرمه سبزی می‌رفت،‌ از بغل کبابی که رد می‌شدم عنان از کف می‌دادم، ‌البته شکر خدا کبابی و مطبخ زیاد است و من هم کباب و قرمه‌سبزی زیاد می‌خوردم هر چند،‌ چند قاشق بیشترنمی‌توانستم بخورم و بعد از خوردن همان، حالت تهوع به سراغم می‌آمد و لذت خوردن‌ش را به فحش دادن به خودم تبدیل می‌کرد.

در دوران دانشجوییِ کارشناسی زیاد فست‌فود می‌خوردم و با بچه‌ها یکی در میان رستوران و کافه بودیم، ‌مخصوصا سیب‌زمینی‌های شاخِ روبه ‌روی حسینیه‌ی ارشادِ شریعتی که پاتوق همیشگی‌مان بود. سیب‌زمینی‌اش مخلوطی از ژامبون و قارچ و پنیر فراوان و سس بود که عقل و هوش‌مان را می‌برد. نزدیک به پنج سالی هست که از آن روزها می‌گذرد و من سالی یکی دوبار فقط لب به فست‌فود می‌زدم. از این برنامه‌های فست‌فود و نوشابه حذف و سبک زندگی سالم و این حرف‌ها. ولی از وقتی باردار شدم دلم به طرز عجیبی فقط کالباس و سوسیس و همبرگر و پیتزا می‌خواهد. طوری که یک از همین روزها سوسیس را از مغازه خریدم و همزمان پول‌ش را حساب می‌کردم و با دست دیگر پوستش را می‌کندم و خام و خام می‌خوردم و قیافه فروشنده هم دیدنی بود. یادم‌ می‌آید یکشنبه کذایی یکی از هفته‌ها قبل بود که دانشگاه بودم و از صبح فکر ساندویچ ژامبون هایدا ولم نمی‌کرد و آن روز یکی از بدترین روزهایم شد از بس زیر فشار نخوردن کالباس له شدم و دم نزدم. استاد سر کلاس حرف می‌زد و من سر استاد را به شکل این کالباس‌های برش نزده‌ی مکعبی شکل می‌دیدم و همه حرف‌هایش را هم کالباس می‌شنیدم،‌ لحظه‌ها را می‌شماردم تا کلاسم تمام شود و خودم را به ایستگاه مترو نواب برسانم و یک ساندویج هایدای پر سس بخورم، حرف‌ها و نظرات برینگتون مور و اسکاچپول در آن لحظه برایم بی‌معنی و مسخره می‌آمد و به تنها چیزی که فکر می‌کردم کالباس بود. البته خداروشکر که آبروریزی راه ننداختم. بعدها توانستم خودم را کنترل کنم در تمام مدت هفت ماه سه چهار باری بیشتر فست‌فود نخوردم و خط تولیدِ درست کردن پیتزا و کالباس و همبرگر خانگی را راه‌اندازی کردم.

آخرین خوراکی محبوب من در پنج ماهگی آلو و تمبر هندی و انواع ترشیجات بود. یادم ‌می‌آید وسط مراسم روضه در خانه مادر‌شوهرم در حالی که مداح ذکر مصیبت می‌گفت و من اصلا نمی‌توانستم لحظه‌ای تمرکز کنم و فقط به تمبر هندی فکر می‌کردم. به این که چطوری می‌توانم بدستش بیاورم.

ویار می‌تواند با شما کاری کند که به مرز بی‌آبرویی،‌ بی اعتقادی و سست شدن ارزش‌ها و آرمان‌ها برسید. حتما زیاد این جمله را می‌شنوید که آخ آخ جلوی زن حامله از این غذا و از فلان خوراکی حرف نزنیم،‌ الان به دلش می‌افتد. این حرف را حتما جدی بگیرید چون ممکن است او به شما لبخند بزند که نه بابا این چه حرفیه،‌ این طورها هم نیست دیگر،‌ ولی دقیقا همین طورها هم هست و زن باردار اگر چیزی را هوس کند و امکان رسیدن‌ش نباشد از درون دچار مشکلات روحی و روانی و ذهنی و در گام‌های جدی‌تر دچار استرس و خشونت‌های پنهان و آشکار می‌شود‌:| ۱

بیست و هفت هفتگی- دوازده دی ماه نود و پنج

۱: ر.ش به نظریه محرومیت نسبی

  • مهسا قربانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی