فرازش

روزمره‌گی‌های آدمی که دلش می‌خواست یک روز دل همه‌ی آدم‌ها را به دست بیاورد

فرازش

روزمره‌گی‌های آدمی که دلش می‌خواست یک روز دل همه‌ی آدم‌ها را به دست بیاورد

فرازش

فرازش به معنی صعود است. در نجوم به نقطه‌ای که مدار حرکت یک ستاره در موقع حرکت به سمت شمال، استوا را قطع می‌کند گره فرازشی یا گره صعودی می‌گویند. دوست دارم آن لحظه‌ی ناب فرازش را در زندگی‌ام تجربه کنم. گره‌های ذهنی‌م را یکی‌یکی باز کنم و ازشان رد شوم و صعود کنم؛ صعودی بی‌بازگشت.

توی دل ِ ماجرای شیرینِ ترسناک

يكشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۵۴ ب.ظ

تا حالا فکر کرده‌اید با ترس‌هایتان چطوری برخورد می‌کنید؟ چند وقت پیش وقتی داشتم لباس‌های نپوشیده‌ی نورا خانم که شسته بودم را اتو می‌زدم با خودم فکر می‌کردم من از هر چیزی که می‌ترسم معمولا به طرز عجیب و غریبی می‌روم در شکمش و تا به خودم می‌آیم می‌بینم که دقیقا وسط‌ش جا خوش کرده‌ام که آن‌موقع دیگر نه راه پیش دارم و نه راه پس. با خودم ترس‌ها و دلهره‌هایی که داشتم را مرور کردم و به عملکردم در این مواقع هم فکر کردم.

وقتی معلم شدم بیست ساله بودم. هیچی از معلمی نمی‌دانستم و ترس عجیبی از رفتن سر کلاس داشتم فقط می‌دانستم و مطمئن بودم که من باید معلم باشم و معلمی را دوست دارم. روزی که تدریس بهم پیشنهاد شد بدون لحظه‌ای درنگ پذیرفتم. الان بعد از هشت سال مطمئنم که بهترین تصمیم را گرفتم و ذره‌ای پشیمان نیستم. خواندن جامعه‌شناسی؟ در حالی‌که خانواده یک‌سره اصرار داشتند من یا مدیریت بخوانم یا حقوق، من جامعه‌شناسی خواندم و ترس از این داشتم که حالا چه می‌شود؟ نکند حقوق بهتر بود و من به اشتباه تصمیم گرفته‌ام. قطعا جامعه‌شناسی بهتر بود و بهتر هم شد. ازدواج‌م با حامد در ترس‌آورین و دلهر‌ه‌آورترین روزهای زندگی‌م اتفاق افتاد ترسی که تا شب عقدمان با من بود از این‌که من اساسا در این برهه نباید ازدواج کنم! بعضی وقت‌ها بعد از آن روزها با خودم می‌گفتم کاش حامد را  زودتر دیده بودم.

 این روز‌ها که دارم به پایان خط بارداری‌م نزدیک می‌شوم و نفس‌هایم به شماره افتاده است، به این دوران‌م و به قبل و بعدش زیاد فکر می‌کنم،‌ من همیشه از بارداری بخاطر سختی‌هایی که درباره‌اش شنیده بودم، به اینکه خانه‌نشینت می‌کند آن‌هم برای من که کلا زندگی‌ام با فعالیت بیرون از خانه گره خورده است ترسناک‌تر بود. با تصمیم قبلی باردار شدم و تا به خودم آمدم دیدم دیگر آخرهایش هستم و خیلی از سختی‌هایش برایم تمام‌ شده است. تا همین خودِ فردا مدرسه‌ام را می‌روم  و موجب تعجب همکاران‌ مدرسه‌م هستم. دانشگاه را تا همین یک ماه پیش رفتم و هم‌کلاسی‌هایم متعجب بودند. هر روز کارهای‌ خانه و بیرون را خودم انجام می‌دهم، عین سابق هم همچنان خرید‌های زیاد و سنگین هم می‌کنم و وقتی به خودم‌ می‌آیم که دیگر جوگیر شده‌ام و کلی خرید روی دستم است و من وسط خیابان با این خریدها خودم را سرزنش می‌کنم. شکمم را که می‌بینم ترک‌های بارداری روی‌ش نمایان شده و من همیشه‌ی عمرم ترس از این ترک‌ها داشتم یک روز صبح بیدار شدم و به یک‌باره شکمم پر ترک بود و هر شب از خارش پوستم بخاطر کشیدگی بیش از حد خوابم نمی‌برد. حالا حکایت ترس من از زایمان هست و خواب‌های هر شبِ من از زایمان‌م. ترس چیز عجیبی ست و  جمله‌ی معروفی است که ترس قوی‌ترت می‌کند،‌ هوشیارت می‌کند. سیستم بدنی من برای مقابله با ترس‌ها‌یم روبه‌رو شدن مستقیم با آن و برخورد از نوع نزدیک و تو شکمش برو هست. تجربه‌ و غریزه‌ام بهم ثابت کرده است ترس‌هایم من را قوی‌تر کرده و این مواجهه از نوع مستقیم‌ش اگر نبود من هیچ وقت شاید به سراغ هیچ یک از ترس‌هایم نمی‌رفتم و حالا منتظر نشسته‌ام تا به جنگِ ترس زایمان بروم. حتی از اینکه چطوری مادری خواهم شد و بچه‌ام چطوری قرار است بزرگ شود خصوصا ماه‌های اولش که من آدم بی‌تجربه‌ای هستم ترس‌م را بیشتر‌ می‌کند. اما می‌دانم بهترین مقابله با ترس‌هایم تو دل ماجرا رفتن است.

و حالا توی دلِ ماجرای ترسناکِ‌ شیرینی هستم که ترس‌هایش تمام نشدنی ست و شاید این ترس‌های شیرین‌م تا آخر زندگی‌ هم با من همنشین باشد.

سی و هفت هفتگی - ۲۲ اسفند ۹۵ 

  • مهسا قربانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی