تب انتقام بالا گرفته است
تب انتقام بالا گرفته است
در یکی از کلاسهای مدرسه با بچههایم درباره اشتباهات پزشکی و خطاهای رایج پزشکان در ایران حرف میزدم و از بچهها میخواستم که نظراتشان را بگویند و اینکه چطور به ماجرا نگاه میکنند همان موقعها بود که ماجرای بخیه کشیدن از فک کودک اصفهانی بود که پزشک بخاطر پول نداشتن مادرش آن را کشیده بود. بچهها به دو دسته تقسیم شده بودند اکثریت عصبانی بودند و از جامعهی پزشکی انتقاد میکردند. اقلیتی هم بودند که حرف اصلیشان این بود که همه مثل هم نیستند و نباید همه را به یک چوب زد و از لابهلای حرفهاشان میشد فهمید که مادر یا پدر پزشکی دارند که لابد حیثیت خود و خانوادهشان را در خطر دیدهاند که اینطور از عملکرد والدینشان دفاع میکردند.
بحث داغی بود. یادم میآید یکی از بچههایم اوایل بحث سعی میکرد خیلی منطقی از عملکرد پزشکان انتقاد کند و تلاش میکرد خطاهای پزشکی و تکرارشان را از مجرای نبود قانون و بی اهمیتی حقوق بیماران و پزشکان در ایران ببنید. دقایق میگذشت بحث با تعریف کردن خاطرات بچهها از اشتباهات پزشکی دوروبرشان از روند منطقی و انتقادی خارج شد و فضا عصبی و هیجانی شده بود. بچهام آرام و قرار نداشت مدام دست بلند میکرد و میخواست جواب یکی یکیشان را بدهد یا وسط حرفها با صدای بلندی داد میزد همه اینجوری نیستند و من که سعی میکردم نتیجهگیری کنم و بحث را خاتمه بدهم.
آخر کلاس آمد پیشم؛ «خانم من میخوام چیزی بگم ولی شما اجازه ندادید سرکلاس بگم، گفتمش من مجبورم بحث را کنترل کنم و این وسطها هم ممکنه به کسانی هم اجازه حرف زدن نرسه،گفت چندبار من دست بلند کردم و شما اجازه ندادید آخه، گفتم خب تو هم چندبار قبلش حرف زدی باید بقیه هم بتونن نظرشون رو بگن گفت خانم، آخه خانم شما یه طرف ماجراها را دیدید و بدرفتاری بیماران با پزشکان را ندیدین و یک باره اشکهایش جاری شد مثل ابر بهار تند تند میبارید و من حیران و متعجب مدام میپرسیدم که چه شده ؟ خانم پدر من پزشک بود توسط پسر یکی از بیمارهایش کشته میشه به خاطر اشتباهات خودشان که مادرشان را دیر آوردن به خاطر اینکه پدرم گفته بود برای مادرتان کاری از دست من ساخته نیست ببریدش» گریهاش تمام نمیشد، میلرزید و حرف میزد صدایش بین بغض و اشکهایش گم میشد بغلش کردم و گفت خانم کسی نمیگه چرا پدر من کشته شد اون هم به خاطر کاری که نکرده بود بخاطر بخاطر.... خانم همه از پزشکان میگن ولی کسی از بیمارا و بداخلاقیهای بیماران نمیگه اول شیشهی ماشینش رو شکستن بعد سنگ انداختن تو ماشینش و یه شب هم با چاقو زدنش. چرا چون دیگه کاری از دست بابای من برنمییومد بخاطر همین کشتنش!
گفتم ببخشید من این ماجرا را نمیدانستم. دستای خیلی سردش را گرفتم و گفتم اشکهات را پاک کن قطعا بابای تو یکی از شریفترین و بهترین و درستترین پزشکای این کشور بوده من باید با احتیاط بیشتری حرف میزدم من باید اون طرف ماجرا را هم میدیدم راست میگویی، ببخشید. گفت نه خانم فقط خواستم بگم چرا من داشتم دفاع میکردم از پزشکان دلیلم همین بود که گفتم. بغلش کردم دوباره و خوشبهشی کردیم و راهی حیاط کردم و رفت.
من در این نوشته به هیچ وجه از اشتباهات رایج و حتی خیلی سادهی جامعهی پزشکی دفاع نمیکنم وقتی خاطراتمان را مرور میکنیم حتما همهمان آدمهایی را داریم که بخاطر اشتباهات و سهلانگاریهای جامعهی پزشکان و پرستاران از دست دادهایم. همین ماه اخیر وقتی به دندانپزشکی مراجعه کردم فهمیدم سه دندانی که سال پیش پر کردهام و یک سال از عمر پر شدگیشان بیشتر نمیگذرد مجدد پوسیده شده و من باید هزینه و زمان دوباره بگذارم برایش و پیگیریهای من یک ماه طول کشید تا رییس کیلینیک را مجاب کنم که سهلانگاری و اشتباه پزشک شما بوده که هر سه دندان من مجدد پوسیده و نهایتا توانستم.
این اولین باری بود که من به کشته شدن پزشکی توسط بیمار یا بستگان بیمار بخاطر هیچ اشتباهی دقیقا هیچ اشتباهی برخورد کردم و برایم اشکهای دخترش دردناک بود. جامعهی خشنی که آدمهایش خودشان تصمیم میگیرند اشتباهات و قضاوتها و ناملایمات را با انتقام گرفتن از هم جبران کنند پزشک از بیمار و بیمار هم احیانا از پرشکش. پدر از کشتن دخترش دقیقا وسط خیابان و دختر از آواره کردن و بیرون انداختن پدرش از خانه .
و این قصه سر دراز دارد.
پ.ن: پزشکان این ذکر را روزی هزار بار با خود تکرار کنند:
تن و جان آدمی شریف است.
#اشتباهات #رایج #پزشکی
- ۹۵/۰۴/۳۱